ساقی ز بامداد روان کن کئوس را


تا گردنان نهند به پیشت رئوس را

زنگار غم به صیقل می بستر از پگاه


صفوت چنین دهند ذوات و نفوس را

وقت سحر چو بانگ برآرد خروس صبح


تو نیز هم به بانگ درآور خروس را

کنج فراغ گیر که در کاینات نیست


شایسته تر ز می کده جایی جلوس را

زنهار می مده به گرانان تندخوی


بوسه چه لایق است و موافق دبوس را

از محتسب مترس که او نیز می¬خورد


عاقل به خویشتن ندهد ره فسوس را

مالک کند به حشر مکافات محتسب


رستم دهد جزا به سزا اشکبوس را

منسوخ کرد شیره رز در معالجت


سغمونیا و تربد و مقل و فلوس را

تا می فروش رام تو باشد نزاریا


یک جو مخر زمانه تند شموس را

فرمان نبرد و پی رو رای و قیاس شد


در خام از آن گناه گرفتند توس را

خودبین مباش و باد مینداز در دماغ


غیرت شجاع راست نه طبل و نه کوس را